آنکه که قلب خاکی اش را سنگفرش قدم هایت می کند منم
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم
عشق یعنی آن نخستین حرفها / عشق یعنی در میان برفها عشق یعنی یاد آن روز نخست / عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
روزی اگر نبودم ، تنها آرزویم ساده ام این است ریز لب بگویی : “یادش به خیر”
پشت پا خوردم ز هر کَس که گفت یار منه چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه هرکه دستی از محبت حلقه کرد بر گردنم دیدم این دست محبت ، حلقه دار منه
بار الاها ، ای خدای عدل و داد / هرکه کرده یادی از ما زنده باد ما که معتاد رفیقیم و خمار روی دوست / در مرام ما نباشد ترک این نوع اعتیاد
پیش از آنی کهبه چشمان تو عادت بکنم / باید ای دوست به هجران تو عادت بکنم یا نباید به سرآغاز تو نزدیک شوم / یا از آغاز به پایان تو عادت بکنم بهتر آن است که چشم از تو بپوشم انگار / تا به چشمان پشیمان تو عادت بکنم
عشق یعنی با تو خواندن از جنون / عشق یعنی سوختنها از درون عشق یعنی سوختن تا ساختن / عشق یعنی عقل و دین را باختن
تو را در مثنوی پیدا نکردم / حضور دیگری پیدا نکردم سرودم هر غزل تنها بودی برایت ثانوی پیدا نکردم
قدر یاران قدیمی را بدان ای نازنین ، فرش های کهنه را مردم گران تر می خرند
نمیدانم چرا بیمارم امشب / سکوتی خفته در گفتارم امشب غم اشک دلم آهسته می گفت / پریشان از فراق یارم امشب
عشق یعنی شاخه ای گل در سبد / عشق یعنی دل سپردن تا ابد عشق یعنی سروهای سربلند / عشق یعنی خارها هم گل کنند
دست من کوتاه از دیدار توست / قلب من اما همیشه یاد توست
هرگاه دلت یاد کسی کرد و فرو ریخت ، آنگاه به یاد آر که من نیز به یاد تو چنینم
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد / اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد من و تو پنجره های قطار در سفریم / سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
ما را کبوترانه وفادار کرده است / آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا / از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
لاله ی داغ دیده را مانم / اشک از رخ چکیده را مانم دست تقدیر از تو دورم کرد / گل از شاخه چیده را مانم
|